درباره او رازآلودگیهای زیادی وجود دارد. مثلا در ماه گذشته بعد از لغو دیدارش با وزیر خارجه آمریکا و نخستوزیر سنگاپور بدون هیچ توضیحی، دو هفته در انظار عمومی ظاهر نشد و شایعات زیادی را دامن زد. این همه رازآلودگی این گمانه را ایجاد کرده که اساسا چنین رهبر پرابهامی میتواند دومین اقتصاد بزرگ دنیا را مدیریت کند یا نه؟
چین اگرچه در نمای بیرونیاش مصمم و محکم و با صدای واحد بهنظر میرسد اما واقعیت این است که در وضعیت عدماطمینان و نوعی ناامنی داخلی به سر میبرد. موفقیت اقتصادی انکارناپذیر چین، اگر چه کاملا به شرایط اقتصاد جهان وابسته است اما در تقابل آشکار با حس بحران و ناامنیای قرار دارد که در بطن جامعه وجود دارد.
دو عامل مجزا برای سرگردانی رهبران چین وجود دارد: عامل اول تقاضاها و نارضایتی رو به رشد جامعه چین، از دهقانان گرفته تا دانشجویان و کارگران و کارمندان عالیرتبه و عامل دوم، سیاست خارجی چین است. آیا رهبران جدید این کشور میتوانند با این چالشها مقابله کنند؟
از نظر داخلی، درحالیکه چین فقر توده مردم را پشت سر گذاشته و به سمت بهبود شرایط زندگی و اقتصادی آنها رفته است، رشد اقتصادی دیگر برای مشروعیت رهبران حزب کمونیست کافی نیست. ناآرامی همهجا دیده میشود. آمارها بسیار متنوع است و بسته به اینکه سازمانهای دولتی چطور آمارها را تعریف و تحلیل کنند، تخمین زده میشود که 180هزار مورد اعتراض و اغتشاش جمعی در سال2011 در چین روی دادهاست. طبقه متوسط رو به رشد چین و جوامع روستایی آنکه بهشدت سازمانیافته هستند، هر روز بیشتر از قبل نیاز و ضرورت وجود یک دولت پاسخگوتر با فساد کمتر را طلب میکنند. آنها هوا و آب پاک، منابع غذایی و دارویی امن و سیستم قضایی کارآمد و مستقلتر میخواهند. نارضایتی عمومی، بازتابی از پدیدهای است که در صحبت با دانشگاهیان، روشنفکران و مقامات ارشد میتوان به آن پی برد. این پدیده، تزلزل جایگاه حقوق و قانون در چین است. این تزلزل حقوقی و قانونی، شرایط ابهام و بلاتکلیفی ایجاد میکند که در آن حاکمان در قدرت مسلط میشوند. در این شرایط همه باید براساس حدس و گمان اینکه حاکمان چه چیزی را تحمل میکنند و چه چیزی را تحمل نمیکنند رفتار کنند.
حاکمیت قانون در کلام سیاسی چینیها نقش مهمی دارد اما در عین اینکه آنها به اهمیت این موضوع در حرف اذعان میکنند در عمل چنین نیست. رهبران چین برای پاسخ به درخواستهای رو به رشد مردمی و آرام کردن نارضایتیهای رو به افزایش، باید به حاکمیت قانون متعهد باشند. چنین کاری فواید درازمدتی برای جایگاه جهانی چین دارد. ظهور اخیر چین بهعنوان یکی از بازیگران اصلی عرصه بینالملل، عدماطمینان رهبران این کشور درباره نقش آیندهشان در جهان را بهنوعی افشا کرد و پرسشهایی را درباره آمادگی رهبران چین برای برعهده گرفتن مسئولیتی همپای جایگاهشان ایجاد کردهاست. تعجبی ندارد که سیاستهای چین بازتابی از دیدگاه دنگ شیائوپنگ، رهبر پیشین این کشور مبنی بر استراتژی حرکت با چراغ خاموش برای تقویت قدرت است. اما توانایی چین برای متقاعد کردن دیگران درباره رفتار متوازن بینالمللیاش، به توانایی رهبران این کشور در پذیرش حکومت قانون بستگی دارد. بعد از مرگ مائو در سال1976، همه رهبران چین در حالی عرصه قدرت را ترک کردند که اقدامی مهم از خود به یادگار گذاشتند. دنگ با چهار مرحله نوسازی، چین را به سمت اقتصاد بازار پیش برد. جیانگزمین، حزب کمونیست را از نظر داخلی متحول کرد و میراث هوجینتائو توسعه، بهویژه در بخشهای داخلی و خصوصیسازی بود. اکنون باید دید میراث رهبران نسل چهارم چیست.
آنا پلاچیو
وزیر خارجه پیشین اسپانیا و معاون سابق رئیس بانک جهانی